درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

17 ماهگی نازگلکم

نانازی قشنگم سلام.. 17 ماهگیت مبارک عزیز دلم  17 اُمین ماهگردت مصادف شده با روز مادر  عشق کوچولوی من ممنونم که امدی و فرشته نازم شدی و به یمن حضور تو ،تو خونمون من لایق واژه مقدس مادر شدم و تو کوچولوی نازنین مادر صدام می کنی و گاهی اوقاتم میگی آزووو ،مانی   عزیز دلم روزهای قشنگ با تو بودن به سرعت می گذره و من فرصت نمی کنم شیرین کاریهات را ثبت کنم،این روزا بابایی میگه همه اش دارم آپ می کنم و من میگم فرصت نمی کنم آپ کنم برای اینکه انقدر شیرین کاریهات زیاد شده که می ترسم از قلم بیفته وروزی که خاطراتت را میخونی نفهمی چقدر ناز و شیرین بودی عشق کوچولوی مامان شما لالا کردی و منم با گلو درد شدیدم بیچاره شدم از بس آب خوردم...
30 فروردين 1393

بوستان آب و آتش

سلام به دخملک ِ ناناسم امروز صبح دایی اومد خونمون و باهمدیگه با موتور رفتیم چند تا کار اداری و بانکی داشتیم انجام دادیم ،وسط های راه موتور دایی خراب شد و من دست شما را گرفتم و دوتایی یه مسیر طولانی را پیاده رفتیم که خیلی خیلی خوشت اومده بود جلوی در بانک یه نی نی پسر همسن خودت دیدیم که اومد پیشت و دوتایی همدیگه را نگاه می کردین و چیزی نمی گفتین هرکی از بغلتون رد میشد میگفت اینا رووووو و بعدش شما باهاش بای بای کردی و بوسش کردی و اون دوید تا شما هم دنبالش بری و شما هم هی باهاش بای بای می کردی بعدش دایی موتورش را برد موتور سازی و درستش کرد و  رفتیم خونه مامانی و  شما و دایی باهمدیگه بازی کردین و بچه های خوفی بودین ...
18 فروردين 1393

500 روزگی درسای نازم

سلام به دخمل نانازم دخترک 500 روزه من همین الآن لالا کرد و مامانشم داره از فرصت استفاده می کنه تا یکم از شیرین کاریها و شیرین زبونیهای دخملش را ثبت کنه شیرین عسلم امروز اولین روز کاری بابایی بعد از نوروز بودش و جای خالیش به شدت تو خونه احساس میشه،من که دیشب کلی گریه کردم و الانم دلم براش خیلی خیلی تنگ شده صبح بابایی کلی بوت کرد و بعدش بوست کرد و رفت سرکار و من مطمئنم دلش برات تنگ میشه شما هم تا بیدار شدی به جای خالی بابایی و پتوش اشاره کردی و گفتی نیست،نیستش و هی تکرار می کردی  گفتم بابایی رفته سر کار زودی میاد پیشمون باشه؟ و شما سرت را به نشانه تایید تکون دادی بعداز اینکه صبحونه ات را خوردی باهمدیگه بازی کردیم وتو رفتی...
17 فروردين 1393

اولین باغ وحش و موزه

فسقلی شیطونم سلام.. همین طور که تو پست قبل گفتم یه روز از تعطیلات نوروز باهمدیگه رفتیم موزه دارآباد اولش طاووس و جغد و کبوتر و کلی جوجوی دیگه دیدیم اینجا هم شما داری به جغد نگاه می کنی جغد ،پرنده مورد علاقه منه خیلی نااااااااااااااز بود بدون اینکه بدنش را تکون بده سرش را 180 درجه می چرخوند و کارهاش به شدت جالب بود جلوی در موزه درسا و بابایی و ببعی و بعدشم رفتیم ماهی دیدیم که شما همه اش داد میزدی مایی یه  میخواستی ماهی را بگیری یه عکس از درسا و بابایی و ماهی ها درحال تماشای موش و سوسمار و آفتاب پرست و واااااااای کلی ترسیدم و اصلا نگاهشون نکردم بابایی همه اش می گفت واااااااای ببین چقدر قشنگن ...
15 فروردين 1393

بهار 93

نانازی طلا سلام.. قبل سال تحویل داشتیم با شما بازی می کردیم و لحظه ای که سال تحویل شد باهمدیگه سرسفره هفت سین وایستاده بودیم و بعدش لپای خوشگلت را بوسیدم و عید را بهت تبریک گفتم... اینم سفره هفت سینمون با عکسهای شما  عیدت مبارک عشق من ایشالا که سال خوبی داشته باشی هرسال عید از یکی از بزرگترها میخواستیم که اولین مهمونمون بشه یه سال بابا عزیز اومد و یه سال دیگه بابااحمد ... اما امسال دلم میخواست اولین مهمونمون شما با قدمهای کوچولوت باشی و درو باز کردم و شما رفتی بیرون و بعدش واسه اینکه فرار نکنی و بری بیرون پول دستم بود که بهت عیدی بدم و وقتی شما پول را دیدی سریع اومدی بگیریش و قدمهات را گذاشتی تو خونه و امیدوار...
14 فروردين 1393
1